نوشته شده توسط دکتر حسن-م.جعفرزاده
قاف، کوهی افسانهای است که در برخی از قصص آذربایجان اسم این کوه را به وفور شنیدهایم. این کوه افسانهای در باورهای اسلامی فارسی و ترکی مقدس شمرده می شود. بعضی آنرا با "قفقاز" (قاف+قاز) از یک ریشه و برخی با kof(کوه)هم ریشه میدانند و البته برخی منابع هم "قاف" را همان "البرز" (ائل بوروس) میدانند. در فرهنگها دربارهی «قاف» آمده است:
-"قاف" نام کوهی است که گرداگرد عالم است و گفتهاند که از زمرد است و پانصد فرسنگ بالا دارد و بیشتر آن در میان آب است و هر صباح چون آفتاب بر آن افتد شعاع آن سبز نماید و چون منعکس گردد کبود شود(آنندراج)
- کوهی است از زبرجد که برگرد زمین است و پانصد فرسنگ بالای اوست.گرد برگرد آب دارد و چون آفتاب بر وی تابد شعاع سبز آن بر آب آید و منعکس شود و آسمان از آن لاجوردی نماید و اگر نه آسمان به غایت سپید است(کشف)
این کوه افسانهای نامش در قرآن نیز آمده و مفسران آنرا کوهی می دانند محیط بر زمین و گویند از زبرجد سبز است و سبزی آسمان از رنگ اوست و آن اصل و اساس همه کوههای زمین است.(اینترنت)
«قاف»در منابع اسلامی:
در قرآن مجید آمده است: «ق و القرآن المجید»(سوره ق آیه 1). بعضی از مفسرین در تفسیر آن آوردهاند که «ق» نام کوهی است که صفاتش در بالا ذکر شد(ابوالفتوح ج 1ص 131 و نیز رجوع شود به کتاب کشف الاسرار ج9 ص 273 و فخر رازی ج 7 ص 411 و بیضاوی ج 2 ص 455 و منهج الصادقین ج 3 ص 163). در تفسیرآیه:«ق والقرآن المجید» (سوره.ق آیه1) مفسرینی مثل ابوالفتوح رازی(ج1 ص131)،کشفالاسرار(ج9 ص237)،فخر رازی(ج7ص411)، بیضاوی (ج2ص455) و منهاجالصادقین (ج3ص163) صفاتی ذکر کردهاند که برای نمونه در کشفالاسرار میخوانیم:
- «ذوالقرنین گرد عالم میگشت تا به کوه قاف رسید و گرد کوه قاف، کوههای خُرد دید. ربالعالمین کوه را با وی به سخن آورد تا از وی پرسید که؛ ما انت؟بعنی تو چه باشی؟ و نامت چیست؟ گفت: منم قاف، گرد عالم درآمده، گفت: این کوههای خرد چیست؟ گفت: این رگهای من است و در هر بقعتی و در هر شهری از شهرهای زمین از من رگی بدو پیوسته است. هر آن زمین که به امر حق آن را زلزله خواهد رسید,مرا فرماید تا رگی از رگهای خود بجنبانم که با آن زمین پیوسته، تا آن را زلزله افتد.» [کشفالاسرار ج9 ص274]
«مراد از نوید قاف همان کریمه "و لدینا مزید" سورهی مبارکه قرآن است که امید به این نوید قرآن است. منتهى تا انسان در مقام صعود بتواند به قله بلند قاف برسد تا این نوید را با گوش جان بشنود کارى است بس دشوار چه بسا محال مى نماید.»(منبع:اینترنت) درباب اینکه ذوالقرنین چه کسی است نظرات مختلفی وجود دارد. برخی او را "اسکندر" می داند و البته این اواخر از جمله آیت الله طباطبایی در تفسیر المیزان ذوالقرنین را "کوروش" می داند اما قبلاً محمد افندی در کتاب وعظ خود به نام "عرایض القران و نفایس الفرقان" که عربی است معتقد است اسکندر ذوالقرنین همان "اوغوزخان آتا" است و اسماعیل حقی نیز همن نظر را تایید میکند. حتی بعضی از محققین اسکندر دو شاخ را که در قرآن آمده است همان "مته اوغوزخان" میدانند و همین نظر را دانشمند "قوجا تورک" نیز دارد. (منبع:جلال بیگدلی-تورک میتولوژیسی) چرا که در دیوان لغاتالترک آمده است که؛نام ترکمن را اسکندر بر بعضی از طایفههای ترک نهاد و خوب میدانیم که نام نهادن بر طایفه، وظیفه جد و بزرگ ایل است و این اسکندر همان اوغوزخان است و این اسکندر را بیشتر احمدیسوی, نظامی، نوایی و کاشغری آفریده است.(جلال بیگدلی-تورک میتولوژیسی) .در ادبیات اسلامى کوه قاف که نشیمنگاه سیمرغ است بر گِرد جهان مثال کشیده شده است.
«درقصص چشمهای (آب زندگانى) که در ظلمات پى آن مىگردند در این جهان جارى است. هر که بدان راه جست و جرعهاى نوشید زندگى جاوید یافت. کوتاه آن که این جهان مثالى, داراى کشورها,کوهساران,چشمهها, درختان,اقالیم و شهرهاى خود است و اینها هیچ پیوندى با سرزمینهاى دنیاى آشکارها ندارد بلکه اقالیم جغرافیاى طبیعى خود پرتوى از این سرزمینهاى مثالى است. آنچه شایان یادآورى است این که رنگ سرزمین مثالى را سبز زمرّدى مى دانند. دو شهر جابلقا و جابلسا زمرّدین دنباله کوه قاف اند که همه ی نور آنها از کوه قاف به آنها مى رسد و در عین حال مواد معدنى زمین آنها و حصارهاى شهرشان خود نور مى پراکنند. کوه قاف از زمرّد ساخته شده است که از تابش آن رنگ سبز (لاجوردى) گنبد آسمان حاصل مىشود. صخرهاى که سنگ اصلى و کلید سقف فلک است آن را از زمرّد ساخته اند نور خود را بر کوه قاف مى تاباند.»
"قاف" در فرهنگ فارس:
در باورهای مردم کوه قاف بلندترین کوهی می باشد که کسی را بدان راهی نیست و کیخسرو, بیژن, گیو و بهرام گور در این کوه طلسم شده و با ظهور سوشیانت در رکاب او شمشیر می زنند. در این باورها خورشید از پس کوه قاف برمیخیزد و گاه اهریمنانی که در این کوه ساکن هستند جلوی تابش آن را می گیرند بنا بر این روایات پیرامون زمین را کوه فرا گرفته و از بلندای قاف میتوان به آسمان رسید و جایگاه سیمرغ در کوه قاف است. سنگ این کوه از زمرد سبز و کبودی آسمان روشنای همان زمردی است که از کوه می تابد و گرنه آسمان چون عاج سفید است.در کنار این کوه از دو سو دو شهر چاپلقا و چاپلسا است و از آدمیان تنها ذوالقرنین بود که به کوه قاف رسید."حسن نقاش"(منبع: www.naghashi.blogfa.com)
در کتب جغرافیای قدیم آمده است:«قاف اگر عربی باشد از فعل ماضی گرفته شده است چنان که گویند:"قاف اثر. یقوفه قوفاً اذا اتبع اثره." این کوه گرداگرد زمین کشیده شده است و نام آن در قرآن آمده است و مفسرین آن را کوهی میدانند محیط بر زمین و گویند از زبرجد سبز است و سبزی آسمان از رنگ اوست و اصل و اساس همه کوههای زمین است و بعضی گفته اند فاصله این کوه تا آسمان به مقدار قامت آدمی است و برخی دیگر آسمان را بر آن مطبق (پوشش) میدانند و زمره ای گمان کردهاند که در پس او عوالم و خلایقی اند که تعداد آن را جز خدای تعالی نمی داند و آفتاب از این کوه طلوع و غروب می کند و آن را قدما البرز مینامیده اند (معجم البلدان ج 7 ص 15).- در نزهة القلوب پس از نقل قول یاقوت که در بالا آمد،گفته شده است:«همه بیخ کوهها بدو پیوسته است حق سبحانه و تعالی را با قومی غضب بوده باشد و خواهد که بدیشان زلزله فرستد فرشته را که بر کوه قاف موکل است امر آید که تارک و بیخ آن کوه مطلوب را بجنباند و در آن زمین زلزله افکند و العهده علی الراوی. چون کوه قاف را اصل کوهها نهادهاند اگر چه این از عقل دور است این قدر شرح آن نوشتن در خور بود»(نزهة القلوب ص198)- بعضی کوه البرز را کوه قاف شمردند (نزهة القلوب- ص 190)
"قاف" در ترکها:
قاف: نام کوهی است افسانهای و بلند که گویند گرداگرد زمین را پوشانده و خورشید از پشت آن طلوع میکند. در افسانهها آمده است که خورشید شبها را در چاهی پشت کوه قاف می گذراند. کوه قاف مکان چشمه آب حیات نیز ذکر شده و در ادبیات کنایه از دورترین نقطه جهان است. پیشینیان کوه قاف را میخ زمین میدانستند. جنس آن را از زمرد سبز نوشتهاند و به باور آنها کبودی آسمان همان روشنایی زمردین است که از این کوه بازمیتابد وگرنه آسمان در اصل از عاج سپیدتر است. در کوه قاف هیچ آدمی زندگی نمیکند پژوهشگران نام و جایگاه کوههای قفقاز را الهام بخش پدید آمدن این افسانه دانستهاند. برخی نام پنجاهمین سوره قرآن "ق" را مربوط به این کوه میدانند(ویکی پدیا)
از ریشهی "قاف" در آذربایجان کوه "قافلانتی" دیده میشود که نام کوهی است در "میانه", "ساوه" و "قزوین"(آذربایجان تاریخی) یا کوه "قاپلان" در سقز و ماکو.(فرهنگ ترکی ارک) ریشهی این کلمه در کوههای آذربایجان به عصرها قبل از میلاد ختم میشود.(فرهنگ ترکی ارک)
"قافلان" علاوه بر اینکه در زبان ترکی "ببر" را گویند کلاً به حیواناتی گفته میشود که در کوه قاف زندگی می کنند.(فرهنگ ترکی ارک) در منابع اسلامی در کنار "قاف" کوه "قبله" نیز دیده میشود. مثلاً در اصطلاح "از قاف تا قبله" هر دو کوه در کنار هم دیده میشوند و جالب اینکه در توفارقان هر دو کوه "قاف" و "قبله" وجود دارد."قیبله داغی" و "قاف داغی" البته به ندرت مردم توفارقان "قاف" را "قافلانتی" نیز میگویند. در ادبیات شفاهی آذربایجان نام کوه قاف را به کرات میشنویم. در قصص عامیانهی آذربایجان این کوه مسکن "سیمیریق"(سیمرغ) و پریان میباشد و قهرمان قصه برای به دست آوردن داروی شفابخش برای مریضش مجبور به گام گذاشتن به این کوه است. برخی گویند این پری ها به طور دسته جمعی در باغ ارم زندگی میکنند که "ملکه خاتین" پادشاه آنها است و هراز گاهی یکی از آنها برای کمک به قهرمان مثبت قصه مامور میشود و از باغ خارج میگردد. مردم ترک آنادولو معتقدند "باغ ارم" یا "جنت باغی" در وسط کوه قاف یا غرب آن قرار گرفته است. در این باغ هرچیزی از شیر پرنده گرفته تا جان آدمیزاد موجود است و یکی از این پری در چشم به هم زدنی مشکلات قهرمان مثبت قصه را رفع مینماید. در برخی قصص آذربایجان با کاراکترهای خیالی یاجوج و ماجوج مواجه میشویم. از ویژگیهای یاجوج و ماجوجها داشتن گوشهایی بزرگ مثل فیل است. آنها برای خود شهری مستقل از انسانها دارند که حتی برای خودشان پادشاهی با نظاممندی خود را دارند. از نقش آنها میتوان به قصهی "بابای امیر" اشاره کرد. در این قصه پادشاه یاجوج وماجوجها میخواهد دختر زیبای انوشیروان شاه را به همسری اختیار کند. گویند آنها در کوهی به نام سراندیب مسکن دارند که این کوه پشت کوه قاف است. ضمنا در تاریخ مطبوعات آذربایجان روزنامه ای داشتیم که عنوانش بابای امیر بود – این روزنامه طنز در اوایل مشروطیت در آن سوی ارس منتشر می شد و حکایت از اهمیت نام بابای امیر دارد .
«این کوه که مادر تمام کوههاست از جواهر است پیرامونش را آبها به مانند کمربندی فرا گرفته است و تمام کوهها از زیر زمین به این کوه متصل است. خداوند هرگاه بخواهد جایی را با خاک یکی کند یکی از این کوهها را به حرکت در میآورد. اگر در فارسها اسکندر برای یافتن آب حیات به این کوه میشتابد در ترکها اغلب حضرت خضر است که در پی یافتن عمر ابدی در این کوه به چشمه شیر میرسد. برخی افسانهها گویند بعد از گذشتن از این کوه به انسانهای عجیبی که "یاجوج و ماجوج" نام دارند میرسیم. در میان شامانهای آسیای میانه "قاف" مسکن ارواح و پریان است. در افسانهی "تپه گؤز" مردم آنادولو(آناطولی) طایفهی تک چشمها و رهبرشان "تپه گؤز" در کوه "قاف" زندگی میکنند.
ب. اؤگل در کتابش "میتولوژی تورک" کوه قاف را با کوه "دمیر" یکی گرفته است. "دمیر داغی" در زمان آفرینش دنیا زمین و آسمان را به هم دوخته بود که به آن "دمیر قازیق" می گفتند.»(تورک میتولوژیسی-آنسیکلو پدیک سؤزلوک)
در مورد اینکه چه کسی دنبال آب حیات در قاف بوده است سهروردی نیز به گونهای بر حضرت خضر تاکید دارد:
«گفتم ای پیر، این چشمه ی زندگانی کجاست؟
گفت در ظلمات، اگر آن میطلبی خضر وار پای افزار در پای کن و راه توکل پیش گیر تا بظلمات رسی
گفتم راه از کدام جانب است؟
گفت از هر طرف که روی، اگر راه روی راه بری.
گفتم نشان ظلمات چیست؟
گفت سیاهی، و تو خود در ظلماتی، اما تو نمی دانی، آنکس که این راه رود
چون خود را در تاریکی بیند، بداند که پیش از آن هم در تاریکی بوده است و هرگز
روشنائی بچشم ندیده. پس اولین قدم راه روان اینست و از اینجا ممکن بود که ترقی کند. اکنون اگر کسی بدین مقام رسد از اینجا تواند بود که پیش رود. مدعی
چشمهی زندگانی در تاریکی بسیار سرگردانی بکشد اگر اهل آن چشمه بود به عاقبت بعد
از تاریکی روشنائی بیند، پس او را بی آن روشنائی نباید گرفتن که آن روشنایی نوری
است از آسمان بر سرچشمه ی زندگانی اگر راه برد و بدان چشمه غسل برآرد از زخم تیغ
بلارک ایمن گشت.
بتیغ عشق شو کشته که تا عمر اَبد یابی که
از شمشیر تو لختی نشان ندهد کسی احیا
هر که معنی حقیقت یافت بدان چشمه رسد. چون از چشمه برآمد استعداد
یافت، چون روغن به لسان که اگر کف برابر آفتاب بداری و قطره ای از آن روغن بر کف
چکانی از پشت دست بدر آید. اگر خضر شوی از کوه قاف آسان توانی گذشتن. چون با
آن دوست عزیز این ماجرا بگفتم آن دوست گفت تو آن بازی که در دامی و صید می کنی،
اینک مرا بر فتراک بند که صیدی بد نیستم.
من آن بازم که صیادان
عالم همه وقتی به من محتاج
باشند
شکار من سیه چشم آهوانند
که حکمت چون سرشک از دیده پاشند
بپیش ما ازین الفاظ
دورند به نزد ما ازین معنی تراشند»
(عقل سرخ، شیخ شهاب الدین سهروردی)
***
«خبر وئرین عنقا قوشونا
نه آغلاماق یئتر
نه سیزلاماق
ایچیمیزده زبانه چکن جهنم اودودور بو
اقیانوسلار بئله سؤندورهبیلمز بیر شعلهسین
بیز جهنم اسیریییک
جهنم ده نه جور بسلهنهبیلیر قونچالار؟
آچیلمامیش یانیر
کول اولور
هر آن بیر زبانهسی قالخیر بو آتشین
و هر قالخدیقدا بیر قوجاق قونچا یاندیریر
قونچالاری یاندیریر
اَللری قوینوندا قالان باغبانلار؛آنالارین باغرین یاخیر
خبر وئرین باهارلا گلن قارانقوشلارا
گئری دؤنسونلر قوزئیلره
بو جهنم ده قارانقوش هاوا آلان بیر باهار قالمادی آرتیق
خبر وئرین بایقوشلارا
اؤلوم لای لایی چالسین کول اولموش قونچالارا
خبر وئرین قارا یئللره
بیر اوووج کول سووورسونلار آچیلمیش باشلارا
خبر وئرین قاف داغینین زمهریسینده اویان عنقایا
جهنم یانغینیندان بیر حیات دوغورابیلدی بلکهده
خبر وئرین اؤلوم زبانهسی هر شئیی یاخیب یوخ ائتمهمیش
خبر وئرین عنقا قوشو او زمهریده دونوب اؤلمهمیش....»
( منبع:www.olker.blogfa.com)
***
قاف در مشاعرهی شاعر بزرگ ترکمن مختومقلی فراقی با دوردی شاعر:
"دونون کیم بیچدی"
دوردی شاعر:
ـ بیزدن سلام مختومقلی استادا آتامیز آدمینگ دونون کیم بیچدی؟
دومانلی سرینگه قربان بولالی به جمله ملایک میین کیم ایچدی؟
مختومقلی:
ـ بیزدن جواب بولسون دوردی شاعره جبراییل گتیردی، رضوانلار بیچدی
قدرت بیلن شول شیطانینگ شربتین آدم آتا بیلن حوو انه ایچدی
دوردی شاعر:
ـ عالمینگ دگرهسی نه رنگلی داغدیر؟ اول نه قوشدور، دایم آندا توسساغدیر؟
عاشقلار سوودوگی بو نه بولاغدیر؟ هفتاییل ابوابین باریپ کیم آچدی؟
مختومقلی:
ـ قاف داغی زبرجد رنگ به رنگ داغدیر ققنوس بیر قوش، دایم آندا توسساغدیر
مقاسل دییرلر، عجب بولاغدیر هفتاییل ابوابین عاشقلار آچدی
دوردی شاعر:
ـ تعلمون داغیندا کیمدیر، گزدیلر مومنون موندا، برات آندا یازدیلار
شاه محمدده براغ آتی دوزدولر نیچه ییلدا یردن گوگه یتیشدی؟
مختومقلی:
ـ تعلمون داغیندا زاهد گزدیلر مومنون موندا، برات آندا یازدیلار
شاه محمدده براغ آتی دوزدولر هر قیرق ییلدان زهره گوگه یتیشدی
دوردی شاعر:
ـ تانگرینینگ جهاندا، بیل، داغی نیچه بهشتده طوبینینگ پوداغی نیچه
یوزونینگ مشقینینگ ورقی نیچه بهشتینگ کلیدی کیمه قاویشدی؟
مختومقلی:
ـیئددی اقلیمباردیر،یدیدیرداغی یئتمیشمونگدورشولطوبینینگپوداغی
«لااله« بولار مشقینگ ورقی بهشت کلیدی رسولالله قاویشدی
دوردی شاعر:
ـ بیل، نیرده یاراتدی سککیز جنتی نیچه بناسی بار، نیچه گنبدی
نیچه آریغی بار، نامهدیر آدی طیرا ابابیللر کیمه قاویشدی؟
مختومقلی:
ـ آسماندا یاراتدی سککیز جنتی آلتی مونگ بنادیر، بیردیر گنبدی
ایچینده دورت آریق، مصور آدی ابابیل اصحاب الفیله قاویشدی
دوردی شاعر:
ـ بیل، نیرده یاراتدی سقر دوزخی؟ نیچه قویوسی بار،نیچه بولاغی؟
ایچینده بیر ییلان، نهدیر سوراغی؟ قدرت بیلن اول مار کیمه قاویشدی؟
مختومقلی:
ـ یئددی قات یئرده قیلمیش سقر دوزخی ویلدیر قویوسی، سجین بولاغی
خریش ییلان غیبتکش دیر سوراغی یالانچی، زناچی، اوغرا دولاشدی
دوردی شاعر:
ـ دوردی شاعر آیدار، یوللار اوزاقدیر من بیلمهنم،فانی کیمه دوزاقدیر؟
شرحین بیلمهسنگ، جایینگ دوزخدیر توغساندوققوزمونگارنیردهقاویشدی؟
مختومقلی:
ـ مختومقلی،عشق میدانی اوزاقدیر فانی دونیا مومنلره دوزاقدیر
الله بیلر، کیمینگ جایی دوزخدیر توغسان دوققوز مونگ ار صوردا قاویشدی
***
عاشیق عباسین شعرینده قاف داغینا قیسا بیر اشاره
آی آغالار، بیر زمانه گلیبدیر آلاقارغا شوخ ترلانی بیهنمز!
اوْغوللار آتانی، قیزلار آنانی گلینلرده
قاینانانی بیهنمز!
*
آدام وار کی گئتمهیهسن ایشینه آدام وار کی دوْلاناسان باشینا
آدام وار کی آیران تاپمیر آشینا دیندیررسن یاغلی نانی بیهنمز!
*
آدام واردی یاخشی، یامانی سئچر آدام واردی قوْناق
گؤرنده، قاچار
آدام واردی بیر ائل حسرتین چکر آدام واردی گؤهر، کانی بیهنمز!
*
آدام واردی سالیر زنبوروکورکو
آدام
واردی بیهنمز شئشدانگ مولکو
قاچار بیابانا، حیلهگر تۆلکو قاف داغیندا
شیری _ آسلانی بیهنمز!
*
من ده چکیم بوگؤزلین بلاسین چتین گؤروم من ده
بونون وفاسین
چوْخلاری بیهنمز هئچ اؤز بالاسین جوجه واردی، یومورتانی
بیهنمز!
*
من دوشموشم اوْندان اؤترو ذیلّته اوُجوز آلدیم، ساتانمادیم
قیمته
گؤزو دوشوب، اوْنون مال و دؤولته شاهی گؤرن، من گدانی بیهنمز!
*
آدام وار اینینه گئیینمیر دری آدام وار دونیادا
گزیر سر _ سری
آدام وار معریفتدن یوخدور خبری دانیشدیرسان؛ یوْل ارکانی
بیهنمز!
*
آدام وار چؤللری گزیر کولاهی آدام وار تانیمیر، او
بیر آللاهی
آدام وار قانماییر او بیسم ایللهی آدام وارکی دین، ایمانی
بیهنمز!
*
آدام وار دوْلانار صحرانی، دوزو آدام وار دؤشویر
گولو، نرگیزی
آدام وار گئیمهیه تاپانمیر بئزی آدام وار آل
گئیر، شالی بیهنمز!
*
آدام وار چوخ ایشه ائیلر ایراده آدام وار کی
یئته بیلمز موُراده
آدام وار کی چؤرهک تاپماز دونیاده مین نعمتلی بیرسوفرهنی
بیهنمز!
*
آدام وار آدام لارین ناخیشیدی آدام وار کی آنلامازدی، ناشیدی
آدام وار کی حئیوان اوْندان یاخشیدی دیندیرهسن؛ هئچ اینسانی
بیهنمز!
*
آدام وار اَلینه وئرسن گوللر آدام وار گؤزونه
چکسن میللر
توُفارقانلی عاباس باشینا کوللر نه گوندهسن؟ یارین سنی بیهنمز!
استاد شهریار هم در شعرش "حیدربابا" را به مانند قاف مشهور گردانیده است:
باخ کی(حیدربابا)افسانه تک اولموش بیر قاف من کیچیک بیر داغی سر منزل عنقا ائله دیم
بوردا"روشن ضمیرین" ده هنرین یاد ائدهلی من اونوندا قلمین طوطی
گویا ائله دیم
نه تک ایراندا منیم ولوله سالمیش قلمیم
باخ
کی ترکیه ، ده قفقازدا نه غوغا ائله دیم
باخ کی تهراندا نه" فرزانه"لر اولموش"واله"
باخ کی تبریزده نه شاعرلری"شیدا" ائله دیم
هم(سهندیه)سهندین داغین ائتدی باش اوجا
هم
من اؤز قارداشیمین حقینی ایفا ائله دیم
آجی دیللرده شیرین تورکی اولوردی حنظل
من
شیرین دیللره قاتدیم اونی حلوا ائله دیم
هرنه قالمیشدی کئچنلرده ن اونا بال پتگی
اَریدیب موملو بالین شهد مصفا ائله دیم
ترکی والله آنالار اوخشاغی لای لای دیلی دیر
دردیمی من بو دوا ایله مداوا ائله دیم
شهریار ، حیف ساووخدیر بو دگیرمان هله ده
دارتماغا یوخدی دَنی ، من ده مدارا ائله دیم
***
مولانا در مثنوی اش میگوید:
جان که او دنباله زاغان پَرَد
زاغ او را سوی گورستان بَرَد
هین مَدو اندر پی نفس چو زاغ
کو به قبرستان بَرَد نه سوی باغ
گر روی رو در پی عنقای دل
سوی قاف و مسجد اقصای دل
(مثنوی دفتر سوم ص355)
***
و شعری ازعمران صلاحی:
باخیشیندا آی آشیق دومانلی داغلار هاواسی
اۆره گینده بوتون عالمده اولان غم یاراسی
دامجی- دامجی توکورسن گوز یاشینی ساز اۆسته
اوخویورسان«نبی»نی،«چنلی بئلی»،«قیزقالاسی»
*
آتلانارکن قووسان الده تاتار
اوجادان سسلنیرسن
داغلاری، دونگه لری سیر ائدیرسن
چوللرین لاله لریندن دئیرسن
سازی دیللندیر آشیق گلدی باهار
*
او سازین توت آغاجیندان یارانیب
اودیر کی ماهنیلارین توت کیمی شیریندی سنین
سیلکه لیرسن سازی نین بوتاغلارین
بال کیمی توت توکولور یوردوموزا
سسینی قووزا وار اولسون دهنین
*
دورموشام بو آغاجین آلتیندا
کونلومو ایگنه ائدیب
روحومو پارچا
تیکیرهم بیر چادیرا
سالیرام خاطیرهلر کردیسینه
توتلاریندان ییغیرام، دولدورورام میس کاسایا
اَنیرم سردابایا
آنامی سسله ییرهم
کاسامی گورسه دیرم
توت یئییرسن آی آنا؟
قاف داغی پالتار ایچینده چیغیریر:
میراثا قالسین او توت، گورموسن اللریمی یاناـ یانا
گون گئچیر،ایل دولانیر،یاز گئدیر،پاییز گلیر
قیش اولور
یئل اسیر کولک قوپور، قار یاغیر دام- داشیما
هورویور توت آغاجین
یوگورور سردابایا
باخماییر گوز یاشیما...
مشخصات دو کوه "قاف" و "قیبله داغی" در توفارقان
1- قیبله داغی//Qiblə dağı:
م: این کوه در جنوب شهر واقف است به طوریکه سمت قبله را برای اهالی نشان میدهد و نامش را به همین خاطر کسب کرده است. قبله داغی به ارتفاع 2375 متر واقع در جنوب شرقی آذرشهر به فاصله 12 کیلومتری واقع است و یکی از زیباترین کوههای آذربایجان شرقی میباشد که به علت دستیابی سریع و موجود بودن عوارض طبیعی برای تمرین کوهنوردی مکان مناسبی هست.
2- قاف داغی/Qaf dağı/:
ارتفاع این کوه را برخی منابع2521 متر نوشتهاند. این کوه مشرف بر روستای قدمگاه است که پیشتر به اسم "بادامیار" نیز شناخته میشد.البته لازم به ذکر است که برخی کوه قبله داغی و قاف را یکی دانسته و برخی آنها را باهم اشتباه گرفته اند. در حالی که هر دو کوه مستقل از هم به شمار می آیند.
معبد (پرستشگاه) قدمگاه واقع بر دامنهی کوه قاف
« در دامنهی این کوه یعنی قاف معبد "قدمگاه" واقع است. این معبد که در زیر صخره کنده شده است در نوع خود شاهکاری بی نظیر است این معبد در روستای قدمگاه در 12 کیلومتری جنوب شرقی آذرشهر و دامنهی کوه"قاف" واقع است که از روستای تحت پوشش دهستان قبله داغی به شمار می رود. در مجاورت روستای قدمگاه(بادامیار) آذرشهر، فضایی با سقف گنبدی در دل کوه قاف داغی کنده شده است که مدخل آن راهرویی باریک است که در داخل تپه کنده شده است. اگرچه زمان احداث این معبد مشخص نیست ولی ظاهراً به عهد بعد از اسلام باز میگردد. مقطع فضای معبد زیر زمینی دایره شکل است که قطری برابر 15 متر دارد و دالانی بهطول 9 متر ،عرض 1/5 و ارتفاع 2/5 متر این زیرزمین را به دهلیز وسیع تری به طول 4/5،عرض 3/20 و ارتفاع 2/5 تا 4 متر پیوند داده است. این دهلیز سپس به فضای گنبدی شکل معبد باز می شود که از کف تا پنجره نور گیر سقف 12 متر ارتفاع دارد. آنچه که در فضای گنبدی محراب معبد یا مسجد جالب توجه میباشد این است که محراب این معبد با مقرنسهای آویخته متعلق به دوره صفوی نه بر روی محور اصلی قرارگرفته است و نه بر روی محور افقی. لذا برخی از باستان شناسان حدس زده اند که این محراب بعد از دوران صفویه در این محل تعبیه شده است. آنچه که مشخص است این فضا صرفاً برای مقاصد مذهبی ساخته شده است و بعدها با قرار دادن محرابی کوچک که رو بهسوی مکه است آن را بصورت عبادتگاهی اسلامی درآوردهاند.وضعیت ظاهری این بنای زیرزمینی تا حدودی نیز بیانگر این موضوع است که این معبد متعلق به دوران پیش از اسلام میباشد. وجود چند آتشکده در این منطقه هم اینفرضیه را قوت می بخشد که معبد زیرزمینی قدمگاه در روزگار پیش از اسلام پناهگاه جنگجویان در مقابل دشمنان و مهاجران بوده است. شاید زمانی نیز این معبد محل عبادت اشخاصی بود که دینشان را در شهرها و آبادی ها بر نمی تابیدند و آنها عبادت خود را در این مکان بصورت مخفیانه به عمل می آوردهاند. این معبد تاریخی ظاهراً در قرون شش و هفت هجری و پس از آن زاویه و تکیه دراویش بوده و سپس در طول دو قرن گذشته به مسجد تبدیل شده است. در حال حاضرمردم روستای قدمگاه و روستاهای همجوار مراسم مذهبی ماههای رمضان و محرم را دراین مکان برگزار می کنند و نذورات خود را نیز در این مسجد قدیمی بجای می آورند. در نزدیکی این معبد گورستانی تاریخی نیز وجود دارد که بر روی سنگهای بزرگ آننقشهای برجستهای از انواع سلاح های آن روزگار از قبیل شمشیر و تیر و کمان و سپر کندهشده است . طرح کلیه سلاح های منقوش بر این سنگ قبرها تقریباً یکسان است و تنها طرح سپر برخی از سنگها همراه باشکل گل پربرگی است; چند مجسمه قوچ و شیر سنگی نیز در این گورستان وجود دارد (اینک سنگهای باستانی این گورستان به یغما رفته است)
قدمت تاریخی این قبرستان مشخص نیست ولی برخی از باستان شناسان معتقدند این قبرهای سنگی آرامگاه سردارانی است که در این منطقه و در طی حوادث تاریخی مختلف کشته شدهاند. معبد و قبرستان قدیمی قدمگاه آذرشهر تاکنون مورد مطالعه جدی دانشمندان قرارنگرفته و به دوستداران تاریخ و فرهنگ نیز بطور شایسته معرفی نشده است. اندک بازدید کنندگان این دو اثر تاریخی معدودی از باستان شناسان و مردم روستاهای منطقه میباشند.» این قبرستان متعلق به قرن 9 و 10ق/15 و 16 م است. بیشتر مردگان این گورستان از شیوخ دورهی صفوی هستند. اهالی محل، آن را به نام دیک قبرستان مینامند (مشکوتی،8). این گورستان بر روی پشتهای قرار گرفته و سنگ نبشهها و حجاریهایی در آن دیده می شود. از اشخاصی که در این گورستان مدفونند باید "خواجهابواسحقابراهیم" مشهور به "پیرچوپان"(د724ق/1324م ) و"خواجه علی بادامیاری"(د699ق/1300م) را نام برد(خاماچی، 39)
شرح و توضیحی دیگر از معبد:
«معبد قدمگاه باقی ماندهای از عبادتگاه و شاهکاری از صخره تراشی ایرانی .نمای بیرونی معبد قدمگاه بسیار ساده است بنابر این توان جذب رهگذر را در اولین برخورد ندارد. معبد با یک گذر گاه تنگ و کوچک شروع می شود که این گذر گاه سایه بانی حفاظ مانند است از صخره. صخره بزرگ سفید مایل به خاکستری و از گل رسوبی ته نشین شده تشکیل شده است . به منظور ورود به معبد بایستی از میان در کوتاه چوبی که به اتاق کوچک به ابعاد 70/1*50/2 وبا ارتفاع 75/1 متر منتهی می شود ،عبور کرد . کریدور اصلی از قاب صخره تراشیده شده و با تخته سنک مرمر مایل به سبزه ترسیع گشته است . کنده کاری های مدخل نشانگر آن است که عمر معبد از 700 سال متجاوز نیست. برای ورود به این کریدور باید از یک تنگ راهه عبور کرد . طول کریدور 7 متر و 80سانتی متر و عرض آن متغیر و در قسمتهای مختلف متفاوت است . در قسمت فوقانی کریدور اصلی و بالای مخروط سوراخی به قطر 105 سانتی متر تعبیر شده که نور را به داخل معبد منتشر می سازدو بدینوسیله نور داخل معبد تامین می شود . محوطه اصلی یکی از جالبترین مناظری است که نشان می دهد این خانه کهن ، پرستشگاه مردم بوده است.قربانگاه داخل معبد به مانند مخروط بیرونی به صورت منظمی حجاری شده است.دیوارها از مبدا تا انتها شکل منظمی به قربانگاه داده اند.محراب در گوشه ی راست قرار گرفته و در قسمت داخلی معبد یک کمان با گوشه ای نوک تیز و با سه طاق در یک محوطه ی گود وجود دارد که موید تعلق قربانگاه به دوران باستان است»
http://hunmurunu2.arzublog.com/post-56002.html
http://yanlizbirqiz.blogfa.com http://azyurd.blogveb.com/